ظهور ناگهانی حیوانات در دوران کامبرین پیچیده ترین و شگفت انگیزترین رویداد تاریخ حیات بوده است.
استیون جی گولد، دیرین شناس
هیچ چیز بیش از دوران کامبرین باعث سردرگمی داروین نشده بود.
در سال ۱۸۷۹ روستای “داون” در ۳۰ مایلی جنوب لندن، سکوی پرتاب یک انقلاب علمی بود. چارلز داروین، در خلوت اتاق مطالعه اش نگارش کتاب سترگ خود را به پایان رساند. نام این کتاب “منشاء گونه ها” بود.
داروین در کتابش سعی داشت توضیح دهد که چطور همه ارگانیسم هایی که تاکنون زیسته اند، همگی از یک نسب مشترک و منفرد تکامل یافته اند و این تکامل نتیجه “انتخاب طبیعی” بوده است. این تکامل بر اساس تغییرات تصادفی صورت گرفته است.
ایده “تکامل” نوآوری داروین نبوده است. با این توصیف، کاری که داروین کرد فرضیه “جد مشترک” را بسط و توسعه داد. داروین مدعی شد که همه موجودات زنده به یکدیگر مرتبط هستند. او یک الگوی درختی با شاخه های زیاد داشت. مطابق نظریه داروین، برای مدت بسیار طولانی فقط یک گونه وجود داشت. بعد از دوران طولانی، آن گونه، به دو گونه تقسیم شد! و سپس آن دو گونه به گونه های بیشتر و تیره های مختلف منقسم شدند. داروین گمان می کرد در زمان کافی، تغییرات توسط “انتخاب طبیعی” انجام گرفته است. مطابق این نظریه، روند تغییرات آنقدر ادامه می یافت که پس از هزار نسل یا یک میلیون نسل به نقطه ای می رسید که نوادگان تبدیل به گونه های جدید می شدند!
این نظریه، تصویری از اتحاد میان همه گونه ها بود که کل حیات را در سیاره زمین پدید آورد. از نظر زیست شناسان این یکپارچگی مهم تلقی می شود. نسب مشترک و انتخاب طبیعی به دو ستون زیست شناسی مدرن تبدیل شدند و درخت حیات داروین به نماد آن مبدل شد.
با این توصیف، داروین علی رغم آن که جزئیات فرضیه اش را واضح و روشن شرح داد، به مشکلی اقرار می کند که توضیحی برایش نمی یابد. عنوان فصل نهم کتاب “منشاء گونه ها” (تکمیل نشدن تاریخ زمین شناسی) می باشد. شواهد فسیل های دوران کامبرین بیانگر تمایز اشکال (شکل ها) خاص بودند و این که نمی توان آن ها را توسط حلقه های میانی بی شمار گرد هم آورد، آشکارا به معضل بزرگی تبدیل شده است.
این جانداران که متعلق به چندین شاخه از میان سلسله حیوانات هستند، که به طور ناگهانی در سنگواره های فسیلی ظاهر می شوند. هنگامی که داروین در حال نوشتن “منشاء گونه ها” بود، دوران کامبرین و فسیل های آن شناخته شده بودند. فسیل های این دوران بیانگر ظهور ناگهانی حیوانات بدون سوابق تاریخ زمین شناسی می باشند. بنابراین تناقض عمیق و فاحشی به وجود آمد میان ادعایی که فرضیه تکامل مطرح می کرد و شواهد دوران کامبرین. در مقابل شواهدی که آشکار و عیان است، تکامل باوران در انتظار کشف اشکال میانی هستند که ثابت کند حیوانات از نیاکان مشترک ناشی شده اند.
داروین می دانست که اگر نظریه اش درست باشد، در این صورت لایه های سنگی قدیمی تری که در زیر لایه کامبرین قرار داشتند، باید رشد و تکامل فسیل هایی را نشان می داد که اشکال ساده و قدیمی تر را به حیوانات پیچیده تبدیل می کرد. این حلقه ها در اثر انتخاب طبیعی به وجود می آیند. اگر این فسیل ها یافت می شدند، انتخاب طبیعی به اثبات می رسید.
اما سئوال داروین در فصل نهم کتاب “منشاء گونه ها” آن است:”این حلقه های میانی کجا هستند؟” با گذشت بیش از ۱۲۰ سال از ارائه نظریه تکامل، این سئوال هم چنان پا برجاست و هنوز حلقه های میانی کشف نشده اند. آنچه از کشف فسیل ها مشاهده می کنیم گروه های کاملا شکل گرفته و متمایز هستند. این سئوال برای داروین، یک معمای جهان شمول بود. این نکته قابل توجهی بود زیرا می توان فهمید که چرا داروین آنقدر به خاطر دوران کامبرین سردرگم بود.
داروین به این نکته کاملا واقف بود که در عمق تاریخ زمین، حیوانات مورد نظرش اصلا وجود ندارند. او چنین اظهار نظر کرد:”اگر فرضیه من درست باشد، پس قبل از آن که لایه های کامبرین شکل بگیرند، زمان طولانی وجود داشت. دورانی که جانوران زیادی قبل از کامبرین می زیستند”!
دیدگاه ما نسبت به شواهد زمین شناسی باید همانند کتاب تاریخی باشد. نباید وقایع را آن طور که ذکر نشده اند با لحنی متفاوت ارائه داد. داروین مدعی بود:” از تاریخ کامبرین فقط جلد آخر آن را در اختیار داریم که آن هم به دو یا سه کشور محدود می شود. از این جلد که تنها چند فصل کوتاه باقی مانده اند، در هر صفحه فقط چند خطی این جا و آن جا ثبت شده”. بنابراین استدلال داروین آن بود که شاید اکتشافات زمین شناسی نیاز به زمان بیشتری دارد، زیرا به باور او حلقه های میانی وجود دارند و هنوز کشف نشده اند. کشفیات تکمیل نشده و برای قضاوت و اظهارنظر قطعی در این خصوص زود است. اگر زمان بیشتری را صرف اکتشافات کنیم، حلقه های میانی پیدا خواهند شد.
سه دهه بعد از مرگ داروین، فعالیت چارلز ولگات در کوه های راکی کانادا آغاز شد، ولی هیچگاه نتوانست حفره های خالی درخت حیات داروین را پر سازد. ولگات، بقایای حیواناتی را از دوران کامبرین کشف کرد که برای داروین کاملا ناشناخته بود، چرا که مطابق نظریه تکامل هر یک از آن ها نیازمند تکامل از یک جد منحصر به فرد بود. اما شواهد مربوط به تکامل مورد نظر داروین در “برجیس شیل” یافت نشد. ولگات به خوبی می دانست که معضل دوران کامبرین برای نظریه تکامل، بزرگ تر از آن چیزی بود که داروین تصورش را می کرد. بنابراین در تلاشی برای دفاع از نظریه تکامل، او هم دست به دامان توضیح داروین شد، مبنی بر این که کشفیات کامل نیست.
ولگات هم مثل داروین فکر می کرد که موضوع ظهور ناگهانی حیوانات توهمی بیش نیست. او خودش را متقاعد کرده بود که حلقه های گمشده در آن جا هستند، اما خارج از دسترس اکتشافات علمی می باشند. تصور ولگات این بود که حلقه های گمشده سرانجام روزی در عمق لایه های زیرین اقیانوس پیدا می شوند.
فرضیه ولگات تا چند دهه مورد پذیرش بود، اما تجهیزات علمی آنقدر پیشرفت نکرده بود تا درستی یا نادرستی فرضیه او ثابت شود. در قرن بیستم تکنولوژی های جدید منجر به نتیجه گیری تجربی شد. وقتی کمپانی های نفتی شروع به حفاری در دریا کردند، مته هایی را به عمق دریا می فرستادند. در درون مته ها یک استوانه قرار داشت که سنگ های رسوبی را جدا می کرد. در میان سنگ های رسوبی، فسیل ها وجود داشتند. اما هیچکدام از فسیل ها به دوران ماقبل کامبرین تعلق نداشت.
ادامه بررسی نظریه تکامل را در مقالات بعدی بخوانید
نویسنده: استیون مایر
ترجمه و تلخیص: مهران پورپشنگ