تا کسی در تاریخ کلیسا کنجکاوی نکرده باشد نمیتواند تصوری درست از انتشار مسیحیت در ایران بکند. ایران قطعاً یکی از نخستین کشورهای جهان است که دین مسیح را در خود راه داده است.
در کتاب اعمال رسولان یکی از ارکان مهم انجیل، در باب دوم، دربارهی روز «پنطیکاست»، یعنی روز حلول روحالقدس در رسولان، از آیهی ۱ تا ۱۱ چنین آمده است: «چون روز پنطیکاست رسید، به یک دل در یکجا بودند. که ناگاه آوازی چون صدای وزیدن باد شدید از آسمان آمد و تمام آن خانه را که در آنجا نشسته بودند پر ساخت. و زبانههای منقسم شده، مثل زبانههای آتش بدیشان ظاهر گشته، بر هر یکی از ایشان قرار گرفت. و همه از روحالقدس پر گشته، به زبانهای مختلف، به نوعی که روح بدیشان قدرت تلفّظ بخشید، به سخن گفتن شروع کردند و مردمِ یهودِ دیندار از هر طایفه زیر فلک در اورشلیم منزل میداشتند. پس چون این صدا بلند شد گروهی فراهم شده، در حیرت افتادند زیرا هر کس لغت خود را از ایشان شنید. و همه مبهوت و متعجّب شده به یکدیگر میگفتند: «مگر همهی اینها که حرف میزنند جلیلی نیستند؟ پس چون است که هر یکی از ما لغت خود را که در آن تولد یافتهایم میشنویم؟ پارتیان و مادیان و ایلامیان و ساکنان جزیره و یهودیّه و کَپَّدُکِیا و پَنطُس و آسیا و فَرِیجِیّه و پَمفِلیّه و مصر و نواحی لِبیا که متّصل به قیروان است و غربا از روم یعنی یهودیان و جدیدان و اهل کَرِیت و عَرَب، اینها را میشنویم که به زبانهای ما ذکر کبریایی خدا میکنند.»
این قسمت از کتاب اعمال رسولان را به دو گونه میتوان توجیه کرد:
یکی آنکه نخستین گروندگان به مسیح در آغاز رسالتش مردمی از نژادهای مختلف بودهاند که پارتها و مادها و ایلامیان، یعنی سه طایفه از مردمی که در ایران قدیم میزیستهاند، در میانشان بودهاند. توجیه دیگر این است که مسیحیت در آغاز انتشار خود در کشور پارتها و مادها و ایلامیان، یعنی ایران، راه یافته است. هر یک از این دو توجیه را که بپذیریم، نتیجه این میشود که ایرانیان که پارتها و مادها و ایلامیان باشند از نخستین مردمی بودندهاند که دین مسیح را پذیرفتهاند.
ولادت مسیح مصادف بوده است با سلطنت فرهاد پنجم از شاهنشاهان اشکانی که از دو سال پیش از میلاد تا سال ششم میلادی سلطنت کرده است. اشکانیان مانند هخامنشیان پادشاهانی آزادمنش و آزادی دوست بودهاند.
دانشمندان تاریخ در این نکتهی مهم اختلاف ندارند که آزادی ادیان و مذاهب و عقاید و آداب و رسوم ارمغانی است که ایرانیان به جهان آوردهاند. پیش از هخامنشیان پادشاهان کلده و آشور با ملل مغلوب و زیردستان خود با کمال بیدادگری و زورگویی رفتار میکردند و مللی را که شکست میدادند مجبور میکردند به آداب و رسوم و اخلاق و عادات آنها بگروند و دین و زبانشان را بپذیرند؛ وهیچگونه استقلال فردی و آزادی شخصی به کسی نمیدادند.
هخامنشیان نخستین شاهنشاهانی بودند که این سد را درهم شکستند و این اصول را در هم نوردیدند و ملل مغلوب را آزاد و مختار میگذاشتند و منتهای احترام و عنایت را به عقاید آنها کردند، چنانکه یگانه نقشی که بر سنگ از کورش بزرگ مانده، جامهی راهبان مصری را در بر دارد و به حالت عبادت کاهنان مصری ایستاده است؛ و در کتیبهی بابل اعلان آزادی و استقلال همهی ادیان را داده است. شاهنشاهان دیگر ایران که به مصر میرفتند در عبادت و مراسم دینی مردم آن سرزمین حاضر میشدند و به عبادتگاهها و بتکدههای آنها میرفتند و جامهی کاهنان را میپوشیدند و با آنها دعا میخواندند.
این احترام به ملل زیردست به اندازهای بود که کتیبههای متعددی که از شاهنشاهان هخامنشی در جهان مانده به زبانهای مختلف مللی است که شاهنشاهی هخامنشی را تشکیل میدادند، و این خود منتهای آزادمنشی و آزادفکری ایشان را میرساند.
شاهنشاهان اشکانی نیز عیناً همین اصول را رعایت میکردند. در زمان ایشان که تمدن یونانی در آسیا ریشه گرفته بود و عدهی یونانیان و مهاجرنشینان یونانی در آسیا و حتی در ایران فراوان شده بود، تا مدتهای مدید، یعنی تقریباً تا ۲۵۰ سال، نه تنها بر روی سکههای خود خط و زبان یونانی را به کار بردهاند بلکه به خود عناوین یونانی دادهاند و گاهی روی سکهها جامههای یونانی دربر دارند و تاج یونانیان را بر سر گذاشتهاند. ارد، پادشاه معروف اشکانی و فاتح کراسوس، سردار معروف رومی، خود به زبان یونانی کتاب تاریخی نوشته بود و حتی در دربار وی تراژدیهای اوریپیدس، نویسندهی معروف یونانی را، بازی میکردند. از اینجا پیداست که تا چه اندازه اشکانیان به معارف و آداب و رسوم ملل دیگر احترام میکرده و مانند هخامنشیان کاملاً آزادی برای ملل دیگر قائل بودهاند.
در این صورت مانعی نبود که مسیحیت وارد سرزمین ایران شود؛ و به همین جهت است که بیشتر تاریخنویسان آغاز مسیحیت را در ایران از دورهی اشکانیان و از قرن اول میلادی میدانند.
در این بحث تاریخی مقصود از مسیحیت فرقهی خاصی نیست و هر یک از فرق مسیحیان را که در ایران پیروانی پیدا کرده باشد شامل این تاریخ میدانیم.
معمولاً مورخان مسیحیت، کلیساهای عیسوی را به دو قسمت بزرگ جداگانه تقسیم میکنند: دستهای را کلیسای غرب و دستهای را کلیسای شرق میگویند و مقصودشان از این شرق و غرب، مشرق و مغرب سرزمین فلسطین و اورشلیم است. یعنی کلیساهای شرق آنهایی است که در مشرق آن سرزمین واقع شده و شامل آسیای صغیر و آسیای مقدم و آسیای مرکزی و شرق اقصی است؛ و کلیساهای غرب آنهایی است که در مغرب اورشلیم واقع شدهاند، یعنی سراسر اروپا. ولی در این میان چون مصر و شمال آفریقا همیشه رابطهای با آسیا داشتهاند کلیساهای مصر و نوبه و سودان و حبشه و زنگبار را هم جزو کلیسای شرق به شمار آوردهاند. بنابراین کلیساهای شرق شامل این تقسیمات است:
۱. کلیسای بوزنطی یا رومیهالصغری که نخست در میان یونانیان رواج یافته و سپس در میان بعضی ملل دیگر منتشر شده است، و اینک خود به پنج شعبه اصلی منقسم میشود: کلیسای یونانی در میان یونانیان اروپا و آسیا؛ و کلیسای سلاو در میان ملل سلاو، یعنی روسها و سربها (سکنهی قسمتی از یوگوسلاوی امروز) و بلغارها؛ کلیسای رومانی؛ کلیسای گرجی؛ کلیسای عرب، که ملکیها یا عربهای یونانی زبان مصر و سوریه به آن گرویدهاند. هر کدام از این اقوام زبان خود را در آداب دینی به کار میبرند.
۲. کلیسای ارمنی که عبادات آن به زبان گراپار ارمنی قدیم است و مخصوص مردم ارمنستان بوده، جز آنکه برخی از ارمنیان در دو قرن اخیر به کلیسای کاتولیک یا پروتستان یا ارتودوکس پیوستهاند.
۳. کلیسای سُریانی که برخی از مردم سوریه و عراق بدان گرویدهاند و زبانشان سریانی است.
۴. کلیسای کلدانی که آسوریان یا کلدانیان ساکن آذربایجان شوروی و ایران و کردستان ایران و عراق و برخی طوایف آنها که در سوریهاند و طوایف دیگری که از ایران به هند رفته و در سواحل مالابار سکنی گرفتهاند بدان گرایش یافتهاند و زبانشان نوع مخصوصی از زبان سریانی است که آن را در ایران زبان آسوری یا کلدانی میگویند و دانشمندان نام آن را زبان سریانی کلدانی گذاشتهاند.
۵. کلیسای مارونی که مردم لبنان یا مردمی که از آنجا رفتهاند بدان گرویدهاند و زبانشان سریانی است.
۶. کلیسای قبطی که مخصوص مسیحیان بومی مصر و حبشه است و در مصر زبانشان قبطی یا عربی و در حبشه زبانشان گئز است.
این نکته را هم باید متوجه بود که تقریباً عدهای از همهی این شش گروه در دو قرن گذشته در نتیجهی رفت و آمد با کاتولیکها و پروتستانها و ارتودوکسها تغییر عقیده داده و به این سه فرقهی اصلی پیوستهاند.
فرقه دیگری از مسیحیان آسیا هستند که در زمانهای قدیم عدهشان به مراتب فراوانتر از امروز بوده و اکنون روز به روز از شمارشان کاسته میشود و پیروان پیشوای مخصوصی هستند که نستوریوس نام داشته و در ۴۲۸ بطریق قسطنطنیه بوده و به واسطهی اختلاف عقیده عزلش کردهاند و در حدود ۴۴۰ میلادی در صحرای لیبیا درگذشته است. نام وی را ایرانیان «نستور» تلفظ کرده و پیروان عقیده وی را «نستوری« یا «نسطوری» نامیدهاند.
در دورهی ساسانیان نستوریان در کشور شاهنشاهی ایران فراوان بودهاند و اینک عدهای از آسوریان یا کلدانیان به این طریقه معتقدند.
در حدود ۴۹۸ میلادی، نستوریان به کلی از کلیسای کاتولیک بریدهاند و از همان زمان کاتولیکها ایشان را کافر دانستهاند. مرکز مهم فرقهی نستوریان شهر معروف ادس یا ادسا بوده است که در زمانهای بعد به آن اورفا و اورفه و سپس رها گفتهاند و مدتهای مدید جزو خاک ایران و در قلمرو شاهنشاهی ساسانی بوده و کلیسای رسمی ایران ساسانی شده است. چندین بار امپراتوران بوزنطیه و رومیهالصغری که این سرزمین را متصرف شدهاند کلیسای آنجا را بسته و پیشوایانش را تبعید کردهاند و ایشان به نواحی دیگر ایران پناه آوردهاند. پیداست که سیاست نیز در این کار دخالت داشته؛ و چون شاهنشاهان ساسانی از کلیسای نستوری پشتیبانی میکردهاند، با رقیبانشان، یعنی امپراتوران بوزنطیه، مخالفت داشتهاند.
در آغاز دورهی اسلامی، نستوریان با خلفای بغداد سازش بسیار داشتند و در ترجمهی علوم از زبانهای سریانی و یونانی به زبان تازی خدمات فراوان کردهاند. در سال ۷۶۶ میلادی(۱۴۹ هجری)، که ابوجعفر منصور بغداد را پایتخت خلافت کرد، جاثلیق نستوریان ایران و عراق هم مرکز خود را به آنجا برد و حتی مبلغین نستوری به تاتارستان و مغولستان و چین و هند رفتند و مردم آنجا را جلب کردند.
در این دوره عدهی کثیری از مردم این نواحی نستوری شده بودند و ۲۷ مرکز کل داشتند که به ۲۳۰ ناحیه تقسیم میشد. در میان نستوریان این دوره تا پایان قرن هفتم هجری دانشمندان و ادیبان فراوان پیدا شده که به زبان سریانی یا تازی آثاری از خود گذاشتهاند. اما پس از استیلای تیمور در قرن هشتم هجری و قرن چهاردهم میلادی کارشان از رونق افتاد و سرانجام در قرن شانزدهم میلادی و قرن دهم هجری جاثلیق نستوریان مرکز خود را به شهر موصل برد تا از آسیب پادشاهان ایران و عثمانی در امان باشد. با این همه، از قتل و غارت مسلمین اطراف و مخصوصاً کردهای عراق در امان نبودند، چنانکه در سال ۱۸۴۳ میلادی (۱۲۵۹ هجری) بدرخانبیک، که از سرکردگان کردهای عثمانی بود، چند هزار تن از ایشان را کشت. سه سال بعد در ۱۸۴۶ و ۱۲۶۲ باز کشتار دیگری کردند و در این کشتار مخصوصاً روحانیانشان از میان رفتند و با آنکه جاثلیق آنها به موصل پناه برد و کنسول انگلستان از او حمایت کرد نتوانستند این آسیب را جبران کنند.
در جنگ بینالملل اول نیز ترکان عثمانی بسیاری از ایشان را کشتهاند. سرانجام در ۱۹۳۳ در عراق نیز عدهی بسیاری از ایشان کشتهاند. چنانکه امروز شمارهی ایشان را از هر جهت بیش از هشتاد هزار نمیدانند که چهل تا پنجاه هزارشان در عراق پراکندهاند و اخیراً برخی از آنها به ایالات متحد آمریکا رفتهاند یا به سوریه و لبنان و مصر پناه بردهاند. مارشمعون بیست و دوم، آخرین جاثلیق نستوریان عراق، چون دعوت دولت عراق را در ۲۱ ژوئن ۱۹۳۳ اجابت نکرد و سوگند وفاداری به ملک فیصل، پادشاه آن سرزمین، نخورد، رسماً او را از مقام خود، حتی از تبعیت عراق، خلع کردند و تبعید کردند. از آن زمان مرکز رسمی جاثلیق نستوریان بسته شد، و اینک مرکزی در جزیرهی قبرس دارند.
نستوریان خود را نصرانی مینامند، و این که در ایران از قدیم به همهی مسیحیان «نصرانی» و «نصاری» گفتهاند از همین جاست.
About ASHNAIE
کسیکه همهٔ این چیزها را تصدیق میكند، میگوید: «آری! من بزودی میآیم!» آمین! بیا ای عیسی، ای خداوند! فیض عیسی خداوند با همهٔ شما باد، آمین!