الف……
آسمانجونی : معرب آسمانگونی یعنی به رنگ آسمان
آکله : بیماری قانقاریا
آلام : دردها، رنج ها
آماس : ورم
آناًفآناً : لحظه به لحظه، آن به آن
ابتهاج : شادی
ابدون : به معنی خراب کننده است، رئیس شریران در عهد عتیق
ابرنجین : حلقه ای از زر یا سیم که زنان به مچ دست و پا بندند
اجماعی : گرد هم آمدن متفق شدن
احتجاج : دلیل آوردن استدلال کردن
احتلام : خواب دیدن در خواب انزال شدن
احتقار : بسیار حقیر شمردن
احشاء : آنچه در سینه و شکم باشد، دل و جگر و معده
احفاد : دختران ، فرزندزادگان، اولاد
ارتجال : بی اندیشه و تأمل چیزی گفتن، فی البداهه سخن گفتن
اردی ها : تیر آهن ها
ارکان : جمع رکن، پایه و اساس
اذن : اجازه
استحاضه : از بیماری رحم، خونریزی
استحقار : حقیر شمردن،. تحقیر کردن
استهانت : خوار شمردن، حقیر کردن
استره : تیغ که با آن موی سر و صورت را تراشند
استفسار : بیان کردن، طلب تفسیر کردن، پرسیدن
اسد : شیر
اسفل : فروتر، پایین تر
اشتهار : شهرت دادن، آشکار کردن
اُشنان : درخچه ای است که آن را سوزانند و خاکسترش را اعراب به صابون سازان فروشند
اشیره : مجسمه چوبی یکی از خدایان کنعان بنام اشتورت
اصدقا : دوستان صدیق
اصغاء : شنیدن
اصلع : کسی که موهای جلوی سرش ریخته باشد
اصنام : بت ها (جمع صنم)
اضراس : دندان ها
اعتکاف : گوشه نشین شدن، در جایی ماندن
اعقاب : بازماندگان، نوادگان، فرزندان
اعلی علیین : بالاتر از بالاترین جایگاه ها
اعوجاج : کج گردیدن، ناراستی، پیچیدگی
اغصان : شاخه ها (جمع غُصن)
اغواء : از راه بدر بردن، گمراه کردن
افسنتین : گیاهی که تلخ است
افواج خاصه : گروه ها و هنگ های ویژه
اقامه حجت : دلیل آوردن
اقتدا : پیروی کردن، تقلید کردن
اقربا : نزدیکان خویشاوندان (جمع قریب)
اقرع : کچل، کل
اقویا : زورمندان
اکل و شرب : خوردن و نوشیدن
اکول : پر خور
التصاق : پیوسته شدن، ضمیمه کردن
الحاح : اصرار کردن
الحان : جمع لحن، ترانه ها، سرود ها
القاء : آموختن، تلقین به خود، کسی را به اشتباه افکندن
الم حمل : درد زایمان
الیم : دردناک، دردآور
الیوم : امروز
امنا : جمع امین، درستکاران
امی : بی سواد، کسی که تعلیم خواندن و نوشتن نداشته است
انابت کنندگان : توبه کنندگان
اناتیما : جدا شده، ترساندن، ملعون
اناث : زن
انباز : شریک، رفیق، محبوب
انذار : آگاهانیدن، پند دادن
انفکاک : از هم جدا گردیدن، رها کردن، آزاد شدن
اوچوم : کج بیل، چنگال
اوریم و تمیم : کاهنان در عهد عتیق موظف بودن لباسی بپوشند که بر روی آن سینه بندی قرار داشت و در این سینه بند دو سنگ قرار داده شده بود که به آنها (اوریم و تُمیم) میگفتند. کاهن به وسیله این دو سنگ که احتمالاً شبیه طاس بوده است، اراده خدا را می طلبید
اهتزاز : شاد شدن، شادی، جنبش
اهمال : سستی( اهمال کار : تنبل)
اهیه : یکی از اسماء خداوند به معنی واجب الوجود
ایضاً : باز هم، نیز
ایفا : بشکه
ایفه : واحد اندازهگیری ( ٣ کیلو )
ایلچی : فرستاده، سفیر