من و پدرم خدا یکی هستیم.
«انجیل یوحنا۳۰ : ۱۰»
در عصر امپراطوری روم، در یکی از استانهای زیر سلطه آنها بنام جلیل، مردی که حدودا سی سال داشت ظاهر شد و حرفها و کارهای شگفت انگیزش قابل توجه همه قرار گرفت. او استطاعت مالی و سیاسی نداشت و لباسی محقر میپوشید.
در حدود سه سال از جایی به جای دیگر رفته به تعلیم و معالجه پرداخت. سپس به دست مقامات مذهبی و سیاسی که از محبوبیت روز افزون او هراسان بودند مصلوب شد! مرگ او به جای آنکه پیروانش را پراکنده کند، نهضت انقلابی و معنوی بزرگی را بدنبال داشت که اثرات آن هنوز در این جهان بعنوان تنها و نیرومندترین عامل خیر و خداشناسی به شمارمیرود.
عقیده ما درباره این مرد که عیسی مسیح نام دارد چه باید باشد؟اگر او پسر خدا و مسیح، همان منجی بشر نیست پس ما باید خود را برای زندگی در این دنیای تاریک و تار و پر از ناامیدی آماده کنیم. اگر پسر خدا و منجی بشر است، پس باید به او عشق و صداقت کامل بورزیم. عیسی مسیح بدون شک، خداوند جلال می باشد که انسان شد. شاهد این ادعا عقاید و گفته های عیسی درباره خودش میباشد.
عیسی مسیح درباره خود سخنانی فرموده که هیچکس جرات گفتن آنها را ندارد. او دعوی وجود واحد و اقتدار معنوی کرد. عیسی مسیح این دعاوی شگفت انگیز را ساده و صادقانه و با فروتنی تمام اظهار داشت.
فرض کنید که شخصی به ما بگوید:(…هیچ کس نمیتواند به خدا برسد مگر بوسیله من « یوحنا۶ :۱۴»)
یا ( این نان حقیقی، خود من هستم …. «یوحنا ۳۵ :۶ ») یا ( من نور جهان هستم، هر که مرا پیروی کند، در تاریکی نخواهند ماند. زیرا نور زنده راهش را روشن میسازد «یوحنا۱۲ :۸») و جملات زیادی که نه تنها این مقاله، بلکه تمام کتابهای جهان ظرفیت نوشتن آنرا ندارند.
درباره آنچه عیسی فرمود و همچنین وعده هایش کمی بیاندیشید. او فرمود 🙁 آسمان و زمین از میان خواهد رفت، ولی سخنان من تا ابد پابرجا خواهد ماند «انجیل مرقس۳۱ : ۱۳») یا ( … مردم با نوشیدن این آب، باز هم تشنه میشوند. ولی آبی که من به ایشان میدهم، در وجودشان تبدیل به چشمه ای جوشان میشود که دایم به آنها آب حیات میدهد و ایشان را به زندگی جاوید میرساند «انجیل یوحنا۱۴-۱۳ : ۴»)
( شما می توانید با بردن نام من، هر چیزی از خدا درخواست کنید، و من آن را به شما خواهم داد…..
«انجیل یوحنا۱۳ : ۱۴») یا( گوسفندان من صدای مرا می شنوند، من نیز ایشان را میشناسم و آنها به دنبال من می آیند. من به ایشان زندگی جاوید می بخشم تا هرگز هلاک نشوند. هیچکس نیز نمیتواند ایشان را از دست من بگیرد «انجیل یوحنا۲۸ – ۲۷ : ۱۰»).
علاوه بر این، عیسی مسیح خود را بحق، بالاتر از بزرگترین انسانها و پاکترین سازمانهای بشری و ما فوق عالیترین مراجع اقتدار جهان میداند و میفرماید:( اما شخصی برتر از سلیمان اینجاست «انجیل لوقا ب ۳۱ : ۱۱»)
مسیح خود را برتر از کنیسه و روز سبت میدانست و فرمود:( من صاحب اختیار روز شنبه- سبت- هستم «انجیل لوقا ۵ :۶»). ( وقتی مسیح را از زمین بلند کردید، او نیز همه را بسوی خود بالا خواهد کشید «انجیل یوحنا۳۲ : ۱۲»).
عیسی مسیح جرات کرده خود را با خدا یکی و برابر میداند:( من و پدرم خدا یکی هستیم «انجیل یوحنا
۳۰ : ۱۰») مردم آن زمان میدانستند که منظور عیسی چیست، پس برای کشتن او سنگ برداشتند! در فصل پنجم انجیل یوحنا، چنین آمده است : ….عیسی به افلیجی نگاه میکند که سی و هشت سال زمینگیر بود و از او میپرسد که میخواهد شفا بگیرد؟ آن مرد دلیل و علت این که تاکنون شفا نیافته را بیان میکند ….. ، آنگاه عیسی به او فرمود: ( برخیز، بسترت را جمع کن و به خانه برو!)….. .
روزی که این معجزه روی داد، شنبه – سبت- بود و طبق شریعت یهود هیچکس نمیبایست کاری انجام دهد. رهبران مذهبی یهود چون آن مرد را شفا یافته و با بستر جمع شده بسوی خانه روانه دیدند، سخت خشمگین شدند. آنها منکر معجزه و رحمت عیسی نبودند، ولی اعتقاد داشتند که عمل او با سنت آبا و اجداد آنان مغایرت دارد!
پس عیسی را به شکستن قانون روز شنبه – سبت- متهم ساختند! در آیه ۱۷ از بخش ۵ انجیل یوحنا پاسخ عیسی را به آن مدعیان میخوانیم:( پدر من خدا همیشه کارهای نیک انجام میدهد، و من نیز از او پیروی میکنم) و به این دلیل یهودیان بیشتر قصد کشتن او را کردند، چون نه تنها سبت راشکست، بلکه خدا را پدر خود خوانده و خودش را با او برابر میدانست.
بعضی از خوانندگان عزیز شاید به این نکته توجه کرده باشند که بیشتر اشارات فوق از انجیل یوحنا مخصوصا به این منظور نوشته شده که عیسای مسیح را فرزند خدا معرفی کند. شاید این اشارات بیان کننده بعدی کلیسا باشد تا منظور پیام خود عیسی، ولی ما نمیتوانیم این دعاوی عیسی را از محتویات انجیل جدا کنیم، چون این دعاوی جز تار و پود انجیل است و اگر آنها را از داستان عیسی حذف کنیم، بنای اعتقادی و دیانت فرو میریزد.
دعاوی عیسی مسیح درباره اتحاد و اشتراک خود با خداوند پدر به منزله پایه و اساس مسیحیت است. اگر عیسی دعاوی مزبور را نکرده بود، پس ما هیچ چیز درباره زندگی او نمیدانستیم، زیرا این موضوع که عیسی این چنین میاندیشید و سخن می گفت از لحاظ اعتبار و سند تاریخی دست کمی از اسناد و شواهد تاریخی دیگری که موجود است ندارد.
از این گذشته، ما نظایر دعاوی ذکر شده را در سراسر انجیل می یابیم برای مثال به انجیل متی نگاهی بیاندازید که فرمود: ( پدر آسمانی همه چیز را بدست من سپرده است. فقط پدر آسمانی است که پسرش را میشناسد و همینطور پدر آسمانی را فقط پسرش میشناسد و کسانی که پسر بخواهد او را به ایشان بشناساند «انجیل متی ۲۷ : ۱۱ »).
بدین ترتیب، عیسی واضحا میفرماید که تنها راه شناخت خداوند پدر است و میخواهد ماهیت پدر آسمانی – خدا- را برای ما انسانها آشکار سازد.
عیسی گامی فراتر نهاده و میگوید: ( ای تمام کسانی که زیر یوغ سنگین، زحمت میکشید، نزد من آیید و من به شما آرامش خواهم داد «انجیل متی ۲۸ : ۱۱») با این کلمات عیسی وعده صریح آرامش و راحتی قلب به ما میدهد و چنان سخن میگوید که هیچکس تاکنون نظیر آن را بر زبان نیاورده است و او آرامشی را هدیه میدهد که در هیچ مسلکی یافت نمیشود.
به عنوان مثال به برخی از فرمایشات گران بارش که بر فراز کوه فرمود توجه فرمایید: ( در روز قیامت بسیاری نزد من آمده، خواهند گفت:خداوندا، خداوندا، ما پیغام تو را به مردم دادیم و با ذکر نام تو، ارواح ناپاک را از وجود افراد بیرون کردیم و معجزات بزرگ دیگر انجام دادیم. ولی من جواب خواهم داد: من اصلا شما را نمیشناسم، از من دور شوید ای بدکاران «انجیل متی ۲۳-۲۲ : ۷») این مرد کیست که خود را معیار زندگی در روز آخر – قیامت- میداند و میفرماید که سرنوشت بشر حتی پس از این دنیا – آخرت- نیز در دست و اختیار اوست؟
عیسی را شب قبل از محاکمه و مصلوب شد نش، هنگامی که با وقار در برابر کاهن اعظم یهود ایستاده ملاحظه کنیم. کاهن اعظم از خشم فریاد می زند که: به نام خدای زنده از تو میخواهم جواب بدهی، آیا تو مسیح، فرزند خدا هستی یا نه؟ و عیسی جواب میدهد: بلی هستم.
اگر عیسی ادعا نکرده بود که یگانه فرزند خداست، هرگز مصلوب نمیشد؟ ما تا چه اندازه میتوانیم عظمت و اهمیت شهامت مسیح را درک کنیم؟ آیا عیسی دیوانه بود؟ آیا خیال باف بود؟ آیا عیسی فریبکار بود؟ یا همانگونه که میفرمود ماهیت ملکوتی و آسمانی داشت؟ شاید از جنون برتری رنج میبرد، شاید خود را جز آنکه بود میپنداشت، شاید در سخنانش صادق بود ولی در ارزیابی خویش به خطا میرفت.
شاید عیسی درباره ماهیت الهی خود دچار توهم بود، ولی آیا ممکن است درخشانترین نوری که بر حیات ما تابیده و راست ترین و پاک ترین سخنانی که درباره رابطه بشر با خدا گفته شده، از دهان مردی خیال پرور یا کسی که دچار اختلال روانی باشد بیرون آمده باشد؟ البته ممکن نیست و اصلا فکرش را هم نمیتوان کرد.
شاید عیسی عوامفریب بوده است، او به قصد فریب انسانها پیروان خویش را واداشته باشد که او را برتر از آنچه بود بدانند، در این صورت سئوالی پیش می آید که چگونه امکان دارد چنین شخص شیاد و ریا کاری منشاء عالی ترین اصول اخلاقی بشر شناخته شده و راسخ ترین و پا بر جا ترین پشتیبان راستی و حقیقت بوده باشد؟ آیا میتوان باور کرد کسی که خود پا بند حقیقت و دوستی نبوده ولی حقیقت را به پیروان خود عرضه کرده باشد؟ واضح و بد یهی است که چنان احتمالاتی نا ممکن و نا مقدور میباشد و باید از آنها چشم پوشی کرد.
پس اکنون به این مطلب توجه فرمایید، عیسی مسیح بسیار مهربان و زندگیش سراسر از فروتنی است، تواضعی حقیقی و عمیق که نظیری برای آن نمیتوان یافت. عیسی حتی هنگامی که اظهارات شگفت انگیز را در مورد خودش بیان میکرد، دست از فروتنی بر نمیدارد ، مثلا میفرماید:( ای تمام کسانی که زیر یوغ سنگین، زحمت می کشید …….. یوغ مرا بدوش بکشید و بگذارید من شما را تعلیم دهم، چون من مهربان و فروتنم ….
«انجیل متی ۳۰ – ۲۸ :۱۱»). عیسی قدرت و مقامی مافوق طبیعت را به خود نسبت می دهد و هیچ ناپایداری و تناقض گویی در سخنانش نیست، حتی بزرگترین و سخت ترین منتقدان عیسی در متهم ساختن او به یاوه گویی تردید دارند. آنانی که عیسای مسیح را به فرزندی خدا نمی پذیرند به این اندیشه که عیسی پسر خداست نمی خندند، زیرا زندگی عیسی سخنانش را تایید و ثابت میکند.
آیا شما میتوانید شخص دیگری را در سراسر تاریخ بیاد آورید که ماهیت الهی جاودانی داشته باشد؟ آیا افلاطون یا ارسطو، قیصر روم، امپراتور ژاپن، پادشاهان پارس، و یا هر چهره تاریخی دیگر از چنین ماهیتی برخوردار بودند؟ آیا بزرگترین نمایشنامه نویسان میتوانستند چنین قهرمانی را تصور کنند و بیافرینند و دوام و ثباتی برای دعوی او حتی در کوتاهترین نمایش حفظ کنند؟
نویسنده ای در کتابش نوشته: اگر میخواهید، سلسله همه فیلسوفان بزرگ و قدیسان را از نظر بگذرانید و از میان آنها یکی را که بسیار صالح و بزرگ باشد انتخاب کنید، یا اگر اتفاقا یکی از شما – چنانکه گاهی دیده میشود – خود را همپایه و هم مقام عیسی مسیح میداند، این گوی و این میدان ؛ پیش بیایید و بگوید: دنبال من بیایید، من نور جهانم، کسی برتر از سلیمان اینجاست و ……، همه این مقامات را ادعا کنید و آنگاه می بینید که چگونه نگاه کنجکاو شنوندگان بزرگی شما را زیر سئوال میبرد و چگونه تحقیر مردم شوکت و جلال شما را تیره خواهد ساخت!
چرا نمی خواهید در این میدان آزمایش گویی بزنید؟ آیا شرایط رقابت و مبارزه را عادلانه نمیدانید؟ مگر شما نمی گویید که میتوانید سخنان ملکوتی مانند سخنان عیسی بگویید؟ مگر شما در صف اول ترقیات و پیشرفت بشری نیستید؟ جلو بیایید و در این امتحان شرکت کنید و ببینید که انسانید و عیسی مسیح برتر و عالی تر از انسان است.
عیسی مسیح همیشه از وجود منابع قدرت الهی آگاه بود. هر گاه معجزه ای از او سر میزد، لازم نبود که قبل از آن دست به عمل خارق العاده ای بزند. عیسی ساده و آسان سخن میگفت و همین برای آشکار شدن قدرت الهی او بس بود! پیلاطوس، حاکم رومی، به دیده شگفتی بر مردی که در تالار محاکمه رو برویش ایستاده بود مینگریست.
عیسی تنها کسی بود که در آن غوغای محاکمه و طوفان اتهامات وارده بر او آرام و خونسرد ایستاده بود. جمعیت فریاد میزد: او را به دار آویزید! ولی عیسی ساکت بود. پس حاکم رومی به او نگریست و گفت: مگر نمیدانی که من قدرت دارم که تو را آزاد سازم یا اعدام نمایم؟ و عیسی فرمود: ( اگر خدا این قدرت را به تو نمی داد، با من هیچ کاری نمیتوانستی بکنی… « یوحنا ۱۱ : ۱۹») عیسی میدانست که در پناه اراده پدر خود در امان است.
اکنون به اعماق وجدان عیسای ناصری بنگرید. باز هم شخصیت ثابت او را خواهید دید، که کاملا بشری و همچنین کاملا الهی است و در در همه حال هر دو جنبه را کاملا دارد.
عیسی با اطمینان کارهایی را که از نظر انسان ناشدنی است را بر عهده میگیرد. او کارهایی را بر دوش میگیرد که هیچکس در تخیلات خویش جرات انجام آن را ندارد. عیسی استقرار فرمانروایی خدا را بر جهان و جهانیان پیشگویی میکند، بر خلاف نظرات محدود و سطحی زمان خود، او قصد دارد که فرمانروایی خدا را بوجود آورد و جامعه اخلاقی و معنوی جدیدی از انسانها، ملتها و کشوررها بسازد! عیسی مسیح میخواهد که همه انسانها را به ملکوت خدا باز گرداند و زمینه نزدیکی همه آدمها را به خداوند فراهم سازد. عیسی به شاگردانش دستور میدهد که به تمام نقاط جهان بروند و همه انسانها را بسوی خداوند دعوت کنند.
یک مرد ساده جلیلی را در نظر بگیرید که نقشه بزرگ و وسیعی را عرضه کرد که کشور گشایی اسکندر مقدونی در برابر آن ذره ای خرد و ناچیز است! عیسی از کجا یقین و اطمینان داشت که ماموریت و نقشه اش در آینده پیروز خواهد شد؟
در انجیل متی داستان خدمتگذاری زنی را میخوانیم که شیشه عطری را بر سر عیسی ریخت، اما مسیح که میدانست مصلوب خواهد شد، با اطمینان فرمود: ( باور کنید در هر نقطه جهان که انجیل موعظه شود، خدمتی که این زن به من کرد، ذکر خواهد شد «انجیل متی۱۳ : ۲۶»)، با گذشت بیش از دو هزار سال در این سو و آن سوی جهان، هنوز خدمت آن زن فراموش نشده و همگی آن را بیاد داریم. عیسی یقین داشت که کلمات، اعمال، اوامر و فرمانروایی روحانیش عالمگیر خواهد شد و برای همیشه باقی و پایدار خواهد بود.
عیسی مسیح پادشاهی خود را به طرز خارق العاده ای بنا نهاد، نه بوسیله قدرت مادی و زور شمشیر، نه با ظلم و بیداد و اشغال نظامی، بلکه با عشق و فدا کردن جان خود! این سلطنت را هیچ انسانی نمیتواند حتی برای لحظه ای تصور کند! چه کسی میتواند با مرگ خود بروی صلیب – بدست مخالفان – سلطنتی را پایه گذاری کند که بر بدیها چیره شده و برای همیشه پایدار بماند؟ عیسی مسیح این کار را کرد!
جهانگشایی به این واقعیت اعتراف کرد که من سلطنتی را بوجود آوردم که پایه آن هوش و ذکاوت و زور بود،
فقط عیسی مسیح است که سلطنت خود را بر پایه محبت و عشق بنا نهاد و امروزه میلیونها نفر حاضرند بخاطر او جان بدهند!
درباره این مرد عیسی نام چه فکری باید کرد؟ اگر شمابه آنچه او درباره خودش میگوید شک دارید، میتواند از او خواهش کنید که در تجربیات روزمره زندگیتان، گقته هایش را تحقق بخشد و به حقیقتی که درباره شما خواهد گفت
تسلیم شوید.
او فرمود: ( من شبان خوب و دلسوزم، شبان خوب از جان خود میگذرد تا گوسفندان را از چنگ گرگها نجات دهد
« انجیل یوحنا۱۱ : ۱۰»)
عیسی مسیح براستی یگانه فرزند خدا و خداوند ماست، آمین.