سوگنامهٔ بنیاسرائیل در غربت
1در کنار رودخانههای بابل نشستیم
و به یاد صهیون گریه کردیم.
2آلات موسیقی خود را
بر شاخههای درختان بید آویختیم.
3زیرا کسانیکه ما را به اسارت برده بودند، از ما خواستند
تا برایشان یکی از سرودهای صهیون را بخوانیم
و آنها را سرگرم کنیم.
4امّا چگونه میتوانستیم
سرود خداوند را در دیار بیگانه بسراییم؟
5ای اورشلیم، اگر تو را فراموش کنم،
دست راستم خشک گردد تا دیگر نتوانم چنگ بنوازم.
6اگر تو را ای اورشلیم، به یاد نیاورم
و تو را بر همهٔ شادیها ترجیح ندهم،
زبانم به کامم بچسبد و لال شوم.
7خداوندا، به یادآور،
روزی را که اَدومیان اورشلیم را تسخیر کردند
و فریاد میزدند:
«آن را با خاک یکسان کنید.»
8ای بابل، تو ویران خواهی شد.
خوشا به حال کسیکه آن چه تو بر سر ما آوردی،
بر سر خودت بیاورد.
9خوشا به حال کسیکه کودکان تو را بگیرد
و آنها را به صخرهها بکوبد.