ناامیدی در موآب
1مردم موآب از شهر سالع برّهای به عنوان هدیه برای حاکم اورشلیم میفرستند.2آنها در سواحل وادی ارنون بیهدف جلو و عقب میروند و مانند پرندگانی که از لانههایشان رانده شده باشند، سرگردان هستند.
3آنها به مردم یهودا میگویند: «به ما بگویید که چه کنیم. مثل درختی که با سایهٔ خود گرمای نیم روز را خنک میکند، از ما حمایت کنید تا ما در زیر سایهٔ شما راحت باشیم. ما به این جا پناه آوردهایم، ما آواره هستیم، ما را جایی مخفی کنید تا کسی نتواند ما را پیدا کند. 4اجازه بدهید در سرزمین شما بمانیم، از ما در مقابل کسانیکه میخواهند ما را از بین ببرند حمایت کنید.»
خرابی و ظلم و ستم به پایان میرسد و آنها که سرزمینها را ویران میکنند، از بین خواهند رفت. 5در آن زمان یک نفر از خاندان داوود به پادشاهی خواهد رسید که با وفاداری و محبّت بر مردم حکومت خواهد کرد. او در انجام کارهای راست و درست تأخیر نمیکند و عدالت اجرا میشود.
6مردم یهودا میگویند: «ما شنیدهایم که چقدر مردم موآب مغرور هستند. ما میدانیم که آنها مغرور و خودخواه هستند و لاف زدنهایشان توخالی است.»
7مردم موآب بهخاطر زحماتی که تحمّل کردند، گریه میکنند. آنها وقتی به یاد میآورند چه غذاهای خوبی در شهر قیرحارس میخوردند، همه به گریه میافتند و امیدشان را از دست میدهند. 8مزارع حشبون و تاکستانهای سبمه که شراب آنها فرمانروایان ملّتهای دیگر را سرمست میکرد، همه خراب شدهاند. زمانی تاکهای آن از یک طرف تا یعزیز، از شرق تا کویر، و از غرب تا به آن سوی دریای مرده پخش شده بودند. 9من اکنون برای تاکهای سمبه و برای یعزیر میگریم. اشکهای من برای حشبون و برای العاله است، چون دیگر فصل برداشت محصول نخواهد بود که مردم را خوشحال کند. 10اکنون دیگر کسی در این مزارعِ حاصلخیز نیست. دیگر کسی در این تاکستانها نمیخواند و آواز شادمانی سر نمیدهد. دیگر کسی انگورها را برای شراب له نمیکند و آوازهای شادی دیگر به گوش نمیرسد. 11از غم برای موآب و با غصّه برای قیرخارس مینالم. 12مردم موآب با رفتن به پرستشگاههای خود در بالای کوهها و عبادت در آنها خود را خسته میکنند ولی از آن فایدهای نمیبرند.
13این پیامی بود که خداوند قبلاً دربارهٔ موآب داده بود. 14اکنون خداوند میگوید: «دقیقاً در مدّت سه سال، ثروت عظیم موآب از بین خواهد رفت. از جمعیّت زیاد آن، تعداد کمی زنده میمانند و آنها ناتوان خواهند بود.»