مقدمه
براستی عیسی که بود؟ اگر از مسیحیان سؤال کنید، میگویند که او مسیحای موعود و پسر خدا بود. سایرین ممکن است بگویند که او پیامبری بزرگ بود یا معلم برجستۀ اخلاق، مروج مهر و محبت میان آدمیان، معجزهگری بزرگ، و نظایر آن.
اما کدامیک از اینها درست است؟ یوحنای رسول، نویسندۀ چهارمین انجیل، سبب نگارش انجیلش را توضیح داده، میفرماید: «اینقدر نوشته شد تا ایمان آورید که عیسی، مسیح و پسر خدا است، و تا ایمان آورده، به اسم او حیات یابید» (انجیل یوحنا ۲۰:۳۱).
اما فوراً این سؤال پیش میآید که چرا عیسی را مسیح میخوانند؟ مگر «مسیح» نام خانوادگی او نبود؟ اگر نبود، پس مفهوم آن چیست؟ بهعلاوه، چرا مسیحیان عیسی را پسر خدا میدانند؟ مگر او چیزی جز یک پیامبر بود؟ اینها همه چه معنا و مفهومی دارد؟
برای پاسخ به این سؤالات باید دوربین فیلمبرداری خود را به گذشته ببریم. عیسی در خلأ و در عالم ماورا نزیست. او در زمانی معین و در مکانی مشخص و در میان قومی خاص زندگی کرد. رسالت او در وهلۀ نخست در چارچوب زمانی و مکانی خاص خودش و در میان قومی که بدان تعلق داشت، معنی و مفهوم مییابد. ما باید این چارچوب زمانی و مکانی خاص را درک کنیم تا بدانیم عیسی که بود و چرا او را مسیحای موعود خواندند و پسر خدایش نامیدند.
لذا در بخش نخست نگاهی خواهیم انداخت به ماجرای انبیا تا رابطۀ عیسی و انبیا را درک کنیم و به جایگاه او در میان ایشان پی ببریم. در این بخش، بخصوص خواهیم دید که یهودیان طبق پیشگوییهای انبیای خود، برای «مسیحای موعود» چه مقامی قائل بودند و انتظار داشتند او با ظهور خود چه کاری انجام دهد. سپس زندگی و تعالیم عیسی را بهگونهای کلی در چارچوب زمانی و مکانی خودش بررسی خواهیم کرد و خواهیم دید که او چگونه پیشگوییهای انبیای یهود را موبهمو تحقق بخشید و به همین سبب، بسیاری از یهودیان باور کردند که او همان مسیح موعود، و در نتیجه، پسر خداست. و سرانجام در بخش سوم، جایگاه او را از نقطه نظر الهی بررسی خواهیم کرد تا به هویت واقعی او در پس پردۀ این عالم پی ببریم.
بخش ۱
داستان انبیا و
جایگاه عیسی در میان ایشان
چرا این همه پیامبر؟
وقتی در مورد عیسی مسیح بحث بهمیان میآید، بلافاصله گفته میشود که او یکی از انبیا بود، یا یکی از انبیای اولوالعزم. در میان ما ایرانیان این عقیده رایج است که خدا برای هدایت اقوام و ملل مختلف، در هر دورهای، پیامبری گسیل داشته است. عیسی نیز در مقطع خاصی از زمان، یکی از این انبیا بود، با این تفاوت که رسالت او جهانی بود و به همین جهت او را یکی از پیامبران اولوالعزم میدانیم.
نکته دیگری که ذهن ما ایرانیان را به خود مشغول میدارد، تعداد زیاد انبیا و شمار بسیار ادیان است. بهگفتهای، تعداد انبیا به ۰۰۰ر۱۲۴ نفر میرسد. ایرانیها از خود میپرسند که چرا خدا این همه پیامبر و این همه دین مختلف فرستاد؟ چرا پیروان هر دین نیز ادعا میکنند که دین خودشان برترین است، در حالیکه همه این انبیا از جانب خدا بودهاند و دینشان بههر حال دینی است الهی.
در این مقاله میکوشیم به این سؤالات پاسخ دهیم:
- آیا واقعاً تعداد پیامبران این همه زیاد بوده است؟
- آیا واقعاً خدا پیامبران و ادیان مختلف فرستاده است؟
- انبیایی که در میان ما شناخته شده هستند، متعلق به کدام قوم بودهاند و در کدام سرزمین میزیستند؟
- جایگاه عیسی مسیح در میان انبیا چیست؟
ماجرای انبیا
در نگاه اول ممکن است پاسخ به این سؤال کاری دشوار بهنظر آید، چرا که شمار انبیا طبق کتب مقدس ادیان توحیدی بسیار است. اما از دیدگاه کتابمقدس، این موضوع چندان هم پیچیده نیست. اکنون شرح خلاصهای از ماجرای انبیا طبق دیدگاه کتابمقدس ارائه میدهیم.
نخستین انبیا: نوح و ابراهیم و …
نوح
پس از آنکه نسل بشر از دو انسان نخستین، آدم و حوا، تکثیر یافت، گناه و نافرمانی از خدا چنان فساد و انحطاطی در وجود آدمی پدید آورد که خدا بر آن شد تا آن نسل را از میان برده، نسلی جدید بهوجود آورد. نوح بهاتفاق همسرش، سه پسر و همسرانشان، تنها انسانهایی بودند که طبق مشیت الهی، از این مهلکه جان بهدر بردند. از این خانواده، زندگی بشر آغازی نوین یافت. اما هنوز راهی طولانی در پیش بود تا این بشر به آن کمالی که مطلوب خداست، برسد.
نسل نوح خیلی زود به دام بتپرستی، موهومپرستی، و شیطانپرستی افتاد، طوری که گویی هیچگاه پرستش خدای یگانه مرسوم نبود. بدتر از همه اینکه پرستش «خدایان و الههها» همواره همراه بود با خرافات و جنایت و فحشا، کمااینکه میدانیم در این مذاهب، قربانی انسانها برای فرونشاندن خشم خدایان بوالهوس، یا روسپیگری برای طلب باروری و حاصلخیزی از آنان، امری متداول بوده است؛ و هنوز هم در عصر «پستمدرنیزم» در برخی کشورها هست!
ابراهیم و ایجاد ملتی خداپرست
پس برای آنکه خمیرمایۀ یکتاپرستی و خداترسی خمیر بشریت را مُخَمَّر سازد، خدا بر آن شد تا ملتی بهوجود آورد تا امانتدارِ احکام او باشد و نیز مروج آن. خدا مردی را برگزید بهنام ابراهیم تا از او چنین ملتی را بهوجود آورد. از طریق این ملت بود که خدا میخواست یکتاپرستی را برای نخستین بار بهصورت یک عنصر ملی در آورد.
بدینسان، در حدود چهار هزار سال پیش، در شهر “اور” در سرزمین کلده در فاصلهای نه چندان دورتر از خلیج فارس، در سرزمینی که امروز عراق نامیده میشود، خدا خود را بر ابراهیم مکشوف ساخت. او در آن مهد بتپرستی و موهومپرستی، بر خلاف مردم روزگار خود، شروع به پرستیدن خدایی کرد که نه دیدنی بود و نه تمثالی داشت. خدا او را فراخواند تا به سرزمینی دیگر کوچ کند، یعنی به سرزمین کنعان. این سرزمین تا قرنها بعد از او، برای نسلش سرزمین «موعود» بهشمار میرفت. اما هنوز راهی طولانی لازم بود تا نسل ابراهیم تکثیر شود و تبدیل به ملتی بزرگ گردد. از میان فرزندان ابراهیم، دو پسر او برای تاریخ اهمیت زیادی دارند: اسماعیل و اسحاق. طبق تورات، اسماعیل از هاجر بهدنیا آمد، که کنیز سارا، همسر ابراهیم بود؛ اسحاق از سارا بهدنیا آمد، آن هم وقتی که او و ابراهیم هر دو بسیار سالخورده بودند. از اینرو، اسحاق فرزندِ «موعود» خوانده میشد. خدا به ابراهیم وعده داد که آن ملت را از نسل اسحاق پدید خواهد آورد. اما خدا اسماعیل را نیز برکت داد و از او ملت بزرگی بهوجود آورد.
یعقوب و یوسف
از اسحاق، حضرت یعقوب بهدنیا آمد که خدا او را «اسرائیل» نام نهاد. از یعقوب یا اسرائیل، دوازده پسر بهدنیا آمد. بهاین ترتیب، لفظ «بنیاسرائیل» اشاره دارد به فرزندان یعقوب؛ ملتی نیز که از فرزندان یعقوب پدید آمد، طبعاً خود را بنیاسرائیل نامید. یکی از پسران یعقوب، یوسف بود که در میان ما ایرانیان، به زیبایی شهرت دارد و ماجرای عشق زلیخا به او، موضوع داستانی دلکش میباشد. یوسف و سرگذشت حیرتانگیز او سبب شد تا برادرانش بههمراه پدرشان یعقوب، و تمام ثروتشان به مصر مهاجرت کنند. از اینجاست که ماجرای بنیاسرائیل (یعنی نسل یعقوب) در مصر آغاز میشود.
موسی و نخستین دین
تا چند قرن، پادشاهانی که بر مصر فرمانروایی میکردند، از نسل و سلسلۀ همان فرعونی بودند که یوسف در زمان او به مصر مهاجرت کرد. در خلال این مدت، نسل یعقوب به راحتی در مصر زیستند و بسیار فزونی یافتند. اما با روی کار آمدنِ سلسلهای جدید در مصر، ورق برگشت. بنیاسرائیل مورد ظلم و ستم فرعونیان قرار گرفتند. سرانجام زمان تحقق وعدۀ خدا به ابراهیم فرا رسید تا کنعان، آن «سرزمین موعود» را به ایشان ارزانی دارد؛ نسل ابراهیم از فرزندش اسحاق اکنون بهاندازه کافی کثیر بودند که بتوانند ملتی تمام عیار را تشکیل دهند. اکنون خدا میرفت تا ایشان را تبدیل به آن ملتی کند که طلایهدار توحید باشد و امانتدارِ احکام او. بدین منظور، خدا موسی را برگزید تا از یکسو بنیاسرائیل را از ستم مصریان رهایی دهد، و از سوی دیگر احکام و شریعت خدا را به ایشان عرضه نماید. بدینسان، موسی نخستین پیامبر به معنای اخص کلمه میباشد که رسالتش برای یک ملت بود، و در عین حال، صاحب کتاب و شریعت بود. زمانی که قوم اسرائیل بهرهبری موسی از مصر بیرون آمدند، در پای کوه سینا، واقع در شبه جزیره سینا گرد آمدند؛ در آنجا خدا با ایشان عهدی بست تا ایشان قوم خاص او باشند و احکام او را نگاه دارند . طبق این عهد، اگر قوم اسرائیل احکام خدا را نگاه میداشتند، از برکات الهی بهرهمند میشدند؛ و اگر نافرمانی میکردند، مورد مجازات قرار میگرفتند .
و اینک بقیۀ انبیا: انبیای بنیاسرائیل!
موسی در مدت چهل سال، بنی اسرائیل را در بیابان رهبری کرد تا اینکه به آستانه کنعان رسیدند. او شخصاً توفیق ورود به کنعان و فتح آن را نیافت. اما جانشینش، یوشَع، مبعوث شد تا این مهم را بهانجام رساند. سرانجام قوم اسرائیل سرزمین را بهتصرف در آورده، در آن ساکن شدند. این ماجراها بیش از سه هزار سال پیش رخ داد. در آغاز سکونت بنیاسرائیل در سرزمین کنعان که از این پس سرزمین اسرائیلش خواهیم نامید، حکومت ایشان بهصورت ملوکالطوایفی بود. هر قبیلۀ بنی اسرائیل ناحیه خاص خود را داشت و شیخ خاص خود را.
اما دیری نپایید که قوم اسرائیل در اثر مجاورت با اقوام بتپرست، احکام الهی را به فراموشی سپرده، روی از یگانهپرستی برتافتند. پرستشِ خدایان قابل رؤیت که با دریافت قربانیهای انسانی و دیدنِ روسپیان بتکده خشنود شده، باران و حاصلخیزی به پرستندگان خود میبخشیدند، برای آنان پذیرفتنیتر مینمود تا عبادت خدایی نادیدنی که خشنودیاش مستلزم رعایت احکام اخلاقی سختگیرانه و متفاوت بود. بدینسان، تاریخ قوم اسرائیل از روزگار یوشع تا قرن پنجم پیش از میلاد، شاهد تموج دائمی این قوم میان بتپرستی و یکتاپرستی است. از زمان داود، آن نبی و پادشاه بزرگ، که قبایل دوازدهگانه اسرائیل را در یک فرمانروایی واحد گرد آورد، تا حدود سال ۵۸۵ پیش از میلاد، هر گاه که پادشاهی خداترس بر اریکه سلطنت تکیه میزد، قوم را به پرستش خدایش هدایت میکرد، و هر گاه که پادشاه فاسد و بتپرست بود، قوم با کمال میل او را در تباهیاش همراهی میکردند.
در این دوره که حدود هفت قرن بهطول کشید، خدا برای بازگرداندنِ قوم اسرائیل بهسمت یکتاپرستی و اجرای احکام تورات، انبیا را گسیل داشت. در واقع، آنچه که ما ایرانیان از انبیای مختلف میشناسیم، عملاً به این دوره مربوط میشود. انبیایی چون داود، سلیمان، یونس، ایلیا (یا الیاس که بنا بر عقیده برخی از محققین همان خضر معروف باشد)، به این دوره متعلقند. همچنین انبیای برجستهای در این دوره ظاهر شدند که در میان ما ایرانیان معروف نیستند، همچون سموئیل، الیشع، اشعیا، و ارمیا .
عصری جدید
استقرار قطعی یکتاپرستی در میان بنیاسرائیل
اما تلاشهای انبیای یهود چندان ثمربخش نبود؛ قوم اسرائیل کماکان میان یکتاپرستی و بتپرستی دودل بودند. اما در حدود ۶۰۰ سال پیش از میلاد مسیح، فاجعهای برای قوم اسرائیل رخ داد که وضعیت دینی ایشان را یکبار برای همیشه روشن ساخت. در این دوره بود که سرزمین ایشان به تصرف بابلیها در آمد و اکثریت آنان به بابل به اسارت برده شدند. مدت این اسارت هفتاد سال بهطول انجامید. در طول این مدت، دگرگونی ژرفی در ذهنیت مذهبی این قوم بهوقوع پیوست. مشاهدۀ ویرانی اورشلیم، آن شهر عظیم و معبد بزرگ آن که طبق فرمایش خداوند، مسکن اعلای او بود، و همزمان با آن، پیام انبیایی چون ارمیا و حزقیال، وجدان مذهبی ایشان را بیدار کرد. یهودیان تبعیدی به ارزش والای میراث مذهبی خود پی بردند. دوری از معبد بزرگ اورشلیم که نماد متعالی تمام مناسک مذهبیشان بود، همراه با نظام قربانیها و عباداتی که در آن انجام میشد، باعث شد که مطالعه و تفسیر کتب مقدسشان، یعنی تورات موسی و صُحُف انبیا از اهمیت درجه یک برخوردار شود. توجه به مفاد تورات که میثاق خدا با این قوم بود، سبب شد که ایشان برای نخستین بار در تاریخ موجودیت ملی خود، به کنه احکام خدا پی ببرند.
با شکست بابلیها بهدست کورش پارسی در سال ۵۳۹ پیش از میلاد، بنی اسرائیل همزمان با سایر اقوامی که در سرزمین بابل در تبعید و اسارت بهسر میبردند، بهفرمان این پادشاه بزرگمنش آزاد شده، به موطن خود بازگشتند و به بازسازی شهر و خصوصاً معبد مقدسش که کانون مذهبشان بود پرداختند. یهودیانی که از تبعید بازگشته بودند، احیای روحانی خود را به همکیشانِ بازماندۀ خود در آن سرزمین انتقال دادند. با گذشت چند دهه، دین موسی، و یکتاپرستی و احکام الهی آن، آنچنان ژرف در اذهان این قوم ریشه دواند که هنوز نیز با گذشت ۲۵ قرن و گرفتار شدنِ ایشان در شدیدترین ستمها از سوی ملل مختلف و در طول اعصار گوناگون، هیچگاه ذرهای از اعتقاد خود عقب ننشستند.
یادآوری این نکته بسیار جالب و نیز ضروری است که بشر مفهوم یکتاپرستی را مدیون و مرهون قوم یهود است. به گواهی تاریخ عمومی جهان، و طبعاً بر طبق کتابمقدس، یهودیان تا پیش از ظهور عیسی مسیح، تنها ملتی بودند که به خدای یگانه و نادیده اعتقاد داشتند. چنین اعتقادی نه فقط در میان هیچ ملت دیگری یافت نمیشد، بلکه امری غیرطبیعی بهحساب میآمد. حتی رومیهای بافرهنگ و باتمدن، یهودیان و مسیحیان را ملحد مینامیدند چرا که به «خدایان» معتقد نبودند، بلکه فقط به یک خدا!
آخرین گروه انبیا
قوم اسرائیل که از این دوره بهبعد رسماً «یهودی» نامیده شدند ، در دورۀ استیلای شاهان هخامنشی، بخشی از امپراطوری عظیم پارسیان بودند. در طول این دوره، یهودیان از آزادی مذهب کامل برخوردار بودند و بههمین سبب، ارکان مذهبیشان بیش از پیش تحکیم یافت. هم در این دوره بود که برای نخستین بار، نهادی بهنام «کنیسه» یعنی مجمع یهودیان هر محله، باید پا به عرصه وجود نهاده باشد.
درضمن، بسیار مهم است یادآور شویم که آخرین انبیای قوم یهود در همین دوره ظهور کردند (دانیال، زکریا، حَجَّی و ملاکی؛ همچنین باید از مردان مقدسی نظیر عزرا و نحمیا نیز نام برد). با این انبیا و نوشتههایشان، دوران نبوت قوم یهود و نوشتههای مقدسشان به پایان میرسد.
نتیجه: انبیا که بودند و کجا بودند!
به این ترتیب، کثرت تعداد انبیا نباید موجب بروز اغتشاش فکری شود. از میان انبیایی که قبل از عیسی مسیح ظهور کردند، فقط موسی بینانگذار دین بود؛ انبیای پس از او، همگی این رسالت را بر دوش داشتند که قوم اسرائیل را به پیروی دین موسی و احکام تورات بازگردانند. اینان هیچیک رسالتی جهانی نداشتند و مهمتر از همه، جملگی یهودی بودند و متعلق به قوم اسرائیل. حتی موسی نیز رسالتی جهانی نداشت؛ او مبعوث شد تا نخستین دینِ الهی را به یک ملت عرضه دارد. رسالت موسی ترویج این دین در سراسر جهان نبود و قرار نیز نبود که این دین تبدیل به یک دین جهانی گردد. دین موسی عمیقاً وابسته به شرایط فرهنگی و جغرافیایی سرزمین اسرائیل بود.
این نتیجهگیری را میتوان اینچنین جمعبندی کرد:
- مردان بزرگ خدا، نظیر ابراهیم و یعقوب و یوسف، افرادی بودند که برگزیدهشدند تا ملتی خداپرست و خداترس را بهوجود آورند، ملتی که بهبنیاسرائیل معروف شد.
- موسی و انبیای پساز او، نظیر حضرت داود، سلیمان، الیاس، یونس، ودیگران، همگی متعلق به این قوم بودند.این انبیا همگی در سرزمین اسرائیل یا فلسطین امروزی زندگی میکردند.این انبیا هیچیک رسالتی جهانی نداشتند.
- بشر مفهوم «خدای یگانه» را مدیون قوم یهود میباشد. اعتقاد به خدای یگانه تا پیش از ظهور عیسی مسیح در میان هیچیک از ملل جهان متداول نبود.ادیان و مکاتبی همچون آئینهای متنوع هندوئیزم، آئین بودا، کنفوسیوس، وشینتو، در شکل اولیه خود، یا به پرستش پدیدههای طبیعت باور داشتند، یااساساً بحثی در مورد وجودی متعال به میان نیاوردهاند (مانند مکتب بودا).در مورد دین زرتشت نیز باید اذعان داشت که این دین در شکل اصلی خود،معتقد به ثنویت بوده است، یعنی اعتقاد به دو خدای همقدرت، یکی خدایخیر (اهورامزدا) و دیگری خدای شر (اهریمن) که با یکدیگر در نزاعمیباشند و انسانها با پندار و کردار و گفتار نیکشان باید اهورامزدا را در جهتپیروزی بر اهریمن یاری دهند. لذا دین زرتشت را نمیتوان جزو ادیانتوحیدی بهشمار آورد.
- نوشته: آرمان رشدی