عیسی به ناصره بازگشته بود. جایی که یک سال قبل از آن او را از کنیسه اخراج کردند (لوقا فصل چهارم آیات شانزده تا سی). مسیح دوباره به اهالی شهر ناصره فرصت دیگری داد تا کلام او را بشنوند، ایمان بیاورند و نجات بیابند. اما قلب مردم هنوز سخت بود.
مردم ناصره چه مشکلی با عیسی داشتند؟ مسیح حدود سی سال با آن ها زندگی کرده بود. او را در کارگاه نجاری یوسف دیده بودند. از دید آن ها عیسی فقط یکی از اهالی ناصره بود. یک آدم معمولی که شغلش نجاری بود! اما مسیح بیش از یک نجار بود.
عیسی زمانی که کودک بود، ستاره شناسان امپراطوری پارس در برابر او سجده کردند و او را پرستیدند (متی فصل دوم آیه یازدهم). او بارها مورد پرستش قرار گرفت (متی فصل چهاردهم آیه سی و سوم و فصل بیست و هشتم آیه نهم، انجیل یوحنا فصل نهم آیه۳۸). فرشتگان، پیامبران و رسولان هرگز اجازه نمی دادند که مورد پرستش قرار بگیرند. مسیح به رهبران مذهبی یهود گفت که او پیش از ابراهیم وجود داشت. آنان سخن او را کفرآمیز تلقی کردند و تصمیم گرفتند تا او را سنگسار کنند.
مسیح در تعالیم خویش هرگز نمی گفت:”خداوند می فرماید”. او با اقتدار تعلیم می داد:”اما من می گویم” (متی فصل های پنجم تا هفتم). عیسی از رهبران مذهبی یهود پرسید:”چرا داود پادشاه با الهام از خدا، مسیح را خداوند می خواند؟”(متی فصل بیست و دوم آیه ۴۳). او به جرم کفرگویی مصلوب شد.
با این توصیف، مردم ناصره عیسی را یک آدم معمولی می دیدند و دلیلی نداشت که خود را نسبت به او متعهد ببینند. وقتی تعلیم و معجزات او را دیدند این سئوال برای آن ها مطرح شد: از کجا این قدرت و حکمت را یافته است؟ آیا از خدا یا شیطان؟
مردم منتظر مسیح موعود و سلطنت مربوط به دنیا بودند. سلطنتی که از طریق قیام مسلحانه و حکومت زمینی برقرار می شود. آن ها انتظار داشتند مسیح موعود اسرائیل از از استثمار امپراطوری روم آزاد سازد.
اهالی ناصره نتوانستند خود را راضی کنند که به پیغام مسیح ایمان بیاورند. آشنایی آنان با شرایط زندگی مسیح، مانع از شناخت حقیقت شد. عیسی تمامی قدرت را در اختیار داشت، اما در میان مردمی که ایمان نداشتند، نتوانست کاری بکند. مسیح برای شخصی که ایمان ندارد، نمی تواند کاری انجام دهد.
در این جا مسیح یک اصطلاح معروف یهودی را به کار می برد. او می گوید:”پیامبر همه جا مورد احترام مردم است، جز در شهر خود”. این اصطلاح در میان یهودیان بسیار رایج بود و آن ها در حین مکالمات روزمره از این اصطلاح استفاده می کردند. مقصود مسیح آن نبود که او پیامبر است، بلکه از این اصطلاح عام برای نقد رفتار مردم ناصره استفاده کرد.
در آن دوران فقط شاگردان مسیح و شیطان به خدا بودن عیسی اعتقاد داشتند. اما بعد از تاسیس کلیسا، روح القدس به یهودیانی که به مسیح ایمان آوردند، آشکار کرد که عیسی خداوند است. مسیح هرگز خود را صرفا پیامبر معرفی نکرد و رسولان نیز چنین تعلیمی ندادند.
نویسنده مقاله: مهران پورپشنگ